جدول جو
جدول جو

معنی مبرا کردن - جستجوی لغت در جدول جو

مبرا کردن
پاک کحردن پاکنیدن
تصویری از مبرا کردن
تصویر مبرا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مبرا کردن
تبرئه کردن، بی گناه تشخیص دادن، بی گناه شناختن، عاری ساختن، منزه ساختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صفرا کردن
تصویر صفرا کردن
کنایه از تندخویی کردن، خشم گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جبران کردن
تصویر جبران کردن
تلافی کردن صدمه و خسارتی که به کسی وارد شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرا کردن
تصویر مرا کردن
ستیزه کردن، نزاع کردن، جدال کردن، ستیزه کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مِ کَ دَ)
پیکار کردن. جدال کردن:
اوت کشت و اوت هم خواهد درودن بی گمان
هر که کارد بدرود پس چون کنی چندین مرا.
ناصرخسرو.
رجوع به مرا شود، برابری کردن:
بساکاخا که محمودش بنا کرد
که از رفعت همی با مه مراکرد.
(چهارمقالۀ عروضی).
رجوع به مرا و مراء شود
لغت نامه دهخدا
(رَ غی یَ)
بیزاری کردن و دوری کردن. (ناظم الاطباء). تبرا نمودن. رجوع به تبرا و دیگر ترکیب های آن شود
لغت نامه دهخدا
بردن در بازی نرد بطوری که همه مهره هایخود را بردارند و حریف نتواند هیچ مهره را خارج کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبره کردن
تصویر عبره کردن
عبور دادن گذشتن از جایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غبار کردن
تصویر غبار کردن
نرم کردن (خاک یا چیزی دیگر) سودن
فرهنگ لغت هوشیار
کشتن هلاک کردن: اگر ماری و کژ دمی بود طبعش بصحراش چو ن مار کردندماری. (عسجدی. لفا اق. 526)
فرهنگ لغت هوشیار
روا کردن روا داشتن شایست دانستن حلال کردن: بانچه الله تعالی ویرا مباح کرده بود از زنان، جایز داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبری کردن
تصویر تبری کردن
بیزاری جستن
فرهنگ لغت هوشیار
ور تاندن ور تانیدن بدل کردن عوض کردن: ملک ایشان در تزلزل و اضطراب افتاد. نظام الملک وزیر را بتاج الملک ابوالغنایم مبدل کردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبتلا کردن
تصویر مبتلا کردن
گرفتار کردن پابند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گفت و گو کردن شبانه گفتگو کردن و تصمیم گرفتن بهنگام شب: چون مقصد و مقصود قوم بر آن موجب که مبیت کرده بودند میسر نشد بجرجان رفتند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجزا کردن
تصویر مجزا کردن
یوتاندن پاره پاره کردن یوتا کنیدن ویشکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
روان کردن، انجام دادن، روا کاندن روان کردن، عمل کردن، بمرحله اجرا در آوردن، چیزی را در زمره چیزی دیگر محسوب داشتن: مرا با کوه تمکینی سر و کار است از قسمت که گر سیلاب خون گریمنگردد پیش او مجری. (تاثیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفرا کردن
تصویر صفرا کردن
خشم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برات کردن
تصویر برات کردن
حواله کردن براتی بشخصی یا بنگاهی و یا بانکی
فرهنگ لغت هوشیار
تلافی کردن (خسارت و مانند آن)، استخوان شکسته را بستن و بحال اصل برگرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
ثابت کردن برقرار ساختن، نصب کردن ایستاده کردن، اقامه کردن (نماز) انجام دادن، منعقد کردن (مجلس جشن و شادمانی)
فرهنگ لغت هوشیار
به کار بستن روان گردانیدن اندر کردن ورزیدن روان گردانیدن بکار انداختن بکار بستن بجریان انداختن، روان گردانیدن بکار انداختن بکار بستن بجریان انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابراء کردن
تصویر ابراء کردن
بیزاری کردن بیزار بودن، به کردن از بیماری شفا بخشودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابراز کردن
تصویر ابراز کردن
آشکار کردن ظاهر کردن نشان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
ستیزیدن در افتادن، برابری کردن پیکار کردن جدال کردن، کوس برابری زدن: بسا کاخا که محمودش بنا کرد که از رفعت همی با مه مرا کرد. (چهار مقاله) مراکز
فرهنگ لغت هوشیار
تازه کردن، مصفا کردن: ابر سیاه باز مطراکند بهار هر گه که روی خویش بر اورد کند همی. (منوچهری)، احیا کردن: دبیرستان نهم (کنم) در هیکل روم کنم آیین مطران را مطرا. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبرم کردن
تصویر مبرم کردن
استوار کردن محکم ساختن استوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبرا کردن
تصویر تبرا کردن
دوری کردن بیزاری جستن، شفا یافتن، پاک و منزه شدن از تهمت و گناه
فرهنگ لغت هوشیار
برهنه کردن، رزمدیده ترگزیدن، تنها کردن برهنه کردن، تنها کردن منفرد ساختن، از میان گروهی سپاهی افرادی آزموده و مجرب و رزم دیده را بر گزیدن و بمهمی گسیل داشتن: صاحب آمد... سواران مجرد کرده بود و بجست و جوی من بچهار طرف فرستاده... یا خود را از خود مجرد کردن، از خود رستن و بخدای پیوستن ترک انیت کردن: اگر راه حقت باید ز خود خود را مجرد کن ازیرا خلق و حق نبود بهم در راه ربانی. (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطرح کردن
تصویر مطرح کردن
درمیان گذاشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مصرف کردن
تصویر مصرف کردن
گساریدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اجرا کردن
تصویر اجرا کردن
به انجام رساندن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جبران کردن
تصویر جبران کردن
توختن
فرهنگ واژه فارسی سره
دوری کردن، بیزاری جستن
فرهنگ واژه مترادف متضاد